صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد.((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))
ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:داستانک,داستان کوتاه,داستان آموزنده,جن درمصرباستان,داستان ترسناک,داستان,داستان عاشقانه,داستان ادبی,خیانت,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهدو با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار واذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت . 21 تیر ماه سال 1383 زن وشوهر جوانی در شعبه 17 دادگاه خانواده کرج حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی به قاضی اکبر طالبی اعلام کردند . شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تا حالا با هم هیچ مشکلی نداشتیم ولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطر مشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))
ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:داستانک,داستان کوتاه,داستان آموزنده,جن درمصرباستان,داستان ترسناک,داستان,داستان عاشقانه,داستان ادبی,خیانت,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
در تاریخ 1359 شمسی اتفاقی بوقوع پیوست که افکار عمومی مردم مصر را به خود معطوف کرد این اتفاق چنین بود : مرد سی وسه ساله ای به نام عبدلعزیز ملقب به ابوکف که در دوم راهنمایی ترک تحصیل کرده بود وبه نیروهای مسلح پیوست و در جنگ خونین جبهه کانال سوئز به ستون فقراتش ترکش اصابت کرد واین مجروحیت او منجر به فلج شدن دو پایش گردید ناچار جبهه راترک کرده به شهر خود بازگشت تادر کنار مادر وبرادرانش با پای فلج به زندگی خود ادامه دهد ((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))
ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:داستانک,داستان کوتاه,داستان آموزنده,جن درمصرباستان,داستان ترسناک,داستان,داستان عاشقانه,داستان ادبی,خیانت,
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب